بنده وکیلم؟ دختر خانم بله رو که گفت یه پاکت
۲۰۰ مارکی گذاشتند جلو حاج آقا ! امام جماعت
مسجد هامبورگ گفت : این وظیفه منه ! برا وظیفه
هم پول نمی گیرند. اصرار پشت اصرار که باید قبول
کنید. شماره حساب داد ، بریزند به حساب مسجد.
طلبه جوان هر روز می رفت دبیرستان ها
درس انگلیسی می داد.پولش هم می شد مایه
امرار معاش. می گفت اینطوری استقلالم بیشتره ،
نواقص حوزه رو بهتر می فهمم و با شجاعت بیشتری
می تونم نقد کنم. بهشتی تا آخر هم با حقوق
ازنشستگی آموزش و پرورش زندگی می کرد.
مادر خواب دیده بود.خواب پدربزرگ محمد.
پرسیده بود چکار کنم اون دنیا من رو شفاعت
کنند. گفته بود : از «محمد» محافظت کنید که
باقیات صالحات شماست.محمد باقیات صالحات
یه ملت شد.بهشتی یک امت.
آقا معلم صداش کرد بیاد و انشاء بخونه. ننوشته
بود ولی دفتر رو باز کرد و از حفظ یه چیزایی گفت.
بعد هم یه نمره ۲۰ رفت تو لیست کلاس.
زنگ تفریح بود که صداش کردند.بهشتی معلم
کلاس بود.گفت : تو که بلدی انشای ننوشته
بخونی سعی کن بنویسی تا این بار نوشته رو
بخونی.حیفه.